پاوه ؛ محاصره ؛ مقاومت ؛ ایثار ؛ در خون ؛ آزادی
در حال شنیدن خبرها بودم که اعلام شد گروهکی درنقطه دیگری از کشورایجاد درگیری و آشوب نموده است.
این بار در غرب کشور و کردستان قهرمان
گروه های ملحد ؛ آشوبگران کومله ؛ دمکرات و گروهک چپ ؛ بعد از حمله به پادگان های
سنندج ؛ بانه ؛ سردشت ؛ مهاباد ؛ نقده و ..... ؛ اقدام به قتل و غارت و تجاوز به نوامیس و
دختران جوان می کردند ؛که با اقدام ارتش جمهوری اسلامی و نیروهای انقلاب و با یاری
خداوند پس از چند روز جنایت شکست خوردند .
جنایتکاران پس از شکست تصمیم به اشغال پاوه گرفتند و شهر را محاصره نمودند .
شهر پاوه لحظه به لحظه در حال سقوط بود ومسئولین ازمردم می خواستند تا خانواده ی
خود را به نقاط امن ببرند تا به دست این جنایتکارها کشته نشوند.
مردم جلوی فرمانداری جمع شده بودند و از فرماندار می خواستند که هر چه زودتر ارتش
و سپاه پاسداران را برای جلوگیری از سقوط شهر و تآمین امنیت مردم بکار گیرند.
مردم گرسنه بودند و سرگردان ؛ ترس ازحمله دموکرات ها زنان و بچه ها را نگران کرده
بود ؛ عده ای از عشایر مسلح که توسط گروه های ضد انقلاب تحریک شده بودند ؛ اقدام به
بستن راه های منتهی به شهرنمودند و کامیون های مواد غذایی که به سمت پاوه می آمدند
را غارت می کردند.
در چنین شرایطی فرمانده هنگ ژاندارمری خواستار رفع محاصره از راه مذاکره شد .
دموکرات ها و مزدورها دست از محاصره شهر برنداشتند ؛ بلکه به جنایات خود افزودند .
همه مردم از وحشت به بیرون از خانه ها ریخته بودند و؛ حراسی که از صدای تیراندازی
به جانشان افتاده بود ؛ خواستار اقدام سریع از سوی مسئولین برای نجات خود و شهر
بودند ؛ برخی ازمردم به کمک پاسدارها آمدنداما به علت حملات شدی خائنین به وسط شهر
عقب نشینی کردند .
در چشمان مردم نگاهی یآس آلود و غم انگیز با ترس از جنایتکاران بود که خبر رسید خدا
مرد ؛ مردم ؛ مرد سختی ها ؛ مرد مقاومت ؛ مرد خدا ؛ دکتر مصطفی چمران ؛ مرد مطیع
ولایت را برای نجات مردم و شهر فرستاده است .
ماموریتی که امام امت به دکتر داده اند تا هر چه زودتر به پاوه آمده و شهر را ازمحاصره
رها کند ؛ در این لحظه عده ای از مردم برای استقبال از دکتر به سمت ژاندارمری حرکت
کردند .
بالگرد(هلیکوپتر) حامل دکتر چمران حدود عصر در آسمان پاوه ظاهر شد ؛ اما دموکرات-
ها با مشاهده آن اقدام به گلوله باران نمودند ؛ هلی کوپتر با تلاش خلبان در میان گرد و
غبار نزدیک پاسگاه فرود آمد ؛ گلوله های دشمن چند جای بدنه آن را سوراخ کرده بود و
احتمال انفجار ش وجود داشت .
با باز شدن درب هلی کوپتر دکتر چمران که استاد جنگ های چریکی و نا منظم وپارتیزانی
بود ؛ با همراهان خود پیاده شده و سینه خیز خود را به نزدیک ترین ساختمان رساندند .
دکتر و همراهانش لحظاتی بعد خود را به پاسگاه ؛ با دو برج بلند و محکم که در دو گوش
آن بود و به همه ی منطقه مسلط بود رساندند.
در این لحظات صدای گلوله باران دموکرات ها دقایقی قطع شد اما سکوتی نگران کننده در
میان وجود داشت ؛ فرمانده پاسگاه با دیدن دکتر و نیروهای سپاه و ارتش اشک شوق در
چشمانش حلقه بست و لحظه ای دکتر را ترک نمی کرد .
صدای گلوله وتیر اندازی دوباره در فضا پیچید و در و پنجره ها به لرزه افتاد ؛ دکتر به جز
چند نفر بقیه را عازم خانه ی پاسداران در وسط شهر نمود ؛ برای رفتن به مقر پاسداران
باید از میان دره ای عبور انجام می گرفت که در تیررس دشمن بود ؛ با تقلید از دکتر همه
به صورت زیگزاگ و به سرعت از زیر گلوله باران جنایتکاران عبور کردیم.
در سیمای دکتر شادی و لطافت ؛ بدور از اخم و پریشانی ؛ ولی در اعماق دیده گانش درد
مردم دیده می شد ؛ دکتر مرد شب ها بود ؛ بنده راز و نیاز ؛ معشوق عاشق؛ ستایش گری
سپاسگذار؛ دکتر اشک مردم ؛ رشک مردم و امید محاصره شده گان بود .
خانواده های کرد برای فرار از دست دموکرات ها به مقر پاسداران پناه آورده بودند ؛ در
آنجا محشری بود ؛ از ولوله کودکان و زنان ؛ بوی مرگ و ترس ؛ درد و غم در دیده گان
همه موج می زد ؛ چشمان دکتر از گرفتاری مردم و فشار اشک به حلقه ی خونی می ماند
که احتمال ترکیدنش می رفت ؛ دراین هنگام یکی از پاسداران که به شدت مجروح شده بود
فریاد زد ؛؛؛ چرا کسی به فکر پاوه نیست ؛ اگر اقدام عاجل نشود هزار تکه خواهد شد.
دکتر چمران برادر پاسدار را بغل کرد و بوسید ...و چند لحظه بعد ...ساکت به بقیه خیره شد
یک هفته مقاومت در فضای سخت ؛ نداشتن آذوقه کم آبی و شهری در خاموشی ؛ شهید و
مجروح شدن اکثر پاسداران ؛ همه دردی سنگین بر جان دکتر بود .
پوتینهای دکترکه خونی وخاکی بود ؛ لکه های خون ؛ خون شهدایی که دکتر درآخرین لحظات
در آغوش خود داشت ؛ و سر انجام با فرماندهی و بینش و هدایت دکتر و شهامت بی نظیر و
غیر قابل وصف پاسدارن و فرمان کفر ستیز امام امت دشمنان ..................................